Web Analytics Made Easy - Statcounter

کدام صحنه ها جهادگر داوطلبی که بعد از چند سال انتظار،تازه باردار شده و در محیط آلوده بیمارستان هر خطری جان خودش و فرزندش را تهدید می کند، مجاب به ماندن در میان بیماران کرونایی می کند؟ به گزارش جنوب نیوز، روایت های عجیبی دارند جهادگران سلامت. ندای کمک را که شنیدند دوباره به میدان مبارزه با کرونا آمدند و کادر درمان را در موج دوم کرونا تنها نگذاشتند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سراغ هر کدامشان که بروی یک دنیا حرف دارند برای گفتن، هر چند حالا اما کفه خاطرات تلخشان سنگین تر است. بغض ها، خستگی مبارزان با کرونا و... اما قسمت شیرین ماجرا قصه های خودشان است که میان این همه تلخی نور امید می شود در دل ها .  

روایت های حضور داوطلبانه«خیرالنساء زکی خانی»؛ جهادگر قرارگاه جهادی بقیه الله در بخش قرنطینه بیماران کرونایی شنیدنی است.  وقتی سراغش می رویم که یک ماهی از حضورش در بیمارستان می گذرد. خیرالنساء 29 ساله؛ یک راست سراغ اصل ماجرا می رود و موج اول  و دوم کرونا را با یک روایت به هم پیوند می زند؛«اوایل تیر بود که مسئول گروه جهادی بقیه الله تماس گرفتند و گفتند خانم زکی خانی، بیمارستان ها به حضور نیروهای داوطلب نیاز دارند؛ اوضاع خیلی به هم ریخته، پای کار هستید؟ گفتم هستم. تصمیم گرفتم در موج دوم کنار پرستاران و بیماران در بخش های بیماران کرونایی باشم.

موج اول کرونا که آمد من و همسرم در محله مان یک گروه جهادی راه انداختیم. پارچه و ملزومات تولید ماسک وگان جراحی را تهیه می کردیم و به خیاط های محله می رساندیم. همسرم در یکی از وزارت خانه ها مدیرمعاونت بهره برداری است اما در آن روزها لباس مدیریت را از تنش درآورد و شد جهادگر سلامت. تهیه مواد اولیه ازما، دوخت ازهمسایه ها. وقتی رهبری گفتند ابتدایی ترین احکام شرعی برای اموات کرونایی انجام شود، من داوطلبانه به غسالخانه تهران رفتم برای غسل و کفن اموات. موج اول کرونا با همه تلخی ها و سختی هایش برای ما یک کلاس درس تمام عیار بود. در چهاردیواری غسالخانه آنجا که دنیا برای عده ای تمام می شد انگار ما هم کنده می شدیم ازهمه غل و زنجیرهای روزگار.»

حس ما شبیه رزمنده های سال 67 بود 

روزی که خبر پایان موج اول و پایان ماموریت را به جهادگران سلامت دادند فکرش را نمی کردند موج دوم اینقدر زود از راه برسد؛«اوایل اردیبهشت، بعد ازآنکه موج اول کرونا از تب و تاب افتاد، تماس گرفتند و گفتند  فشارکارهم کمتر شده، دیگر نیازی به حضور نیروهای داوطلب نیست. حس مان شبیه رزمنده های دفاع مقدس در سال 67 بود که بعد از اعلام پایان جنگ نمی دانستند از خوشحالی پایان جنگ گریه می کنند یا از ناراحتی تمام شدن همه اتفاقات ناب. در آن دو ماه سبک زندگی ما تغییر کرده بود، اصلا آدم های دیگه ای شده بودیم.»

خیرالنساء زکی خانی؛ جهادگر داوطلب در بخش کرونا 

مراقبت از همسر مبتلا به کرونا یا همراهی کادر درمان؟

حضورپرستارداوطلب در موج دوم کرونا با اتفاقات تلخ و شیرینی آغاز شد. اتفاقاتی که هیچ وقت فکرش را نمی کرد همزمان با ورودش به بخش بیماران کرونایی بیمارستان  اینطور او را غافلگیر کند.

 «خیر النساء زکی خانی»؛ جهادگر 29 ساله راوی اتفاقات تلخ و شیرین این حضور می شود؛« درست یک روز قبل از اعزام به بیمارستان، تست کرونای همسرم مثبت شد. دکتر گفت می تواند در خانه بماند. من مانده بودم بین مراقبت از او و قولی که برای حضور در بیمارستان داده بودم. همسرم را در اتاق قرنطینه کردیم. بدن درد شدیدی داشت، آنقدر که با هیبت مردانه اش از شدت درد فریاد می زد.»

جهادگر کوچولوی خانه ما

« دلم آشوب بود. نه پای ماندن در خانه داشتم نه پای رفتن و تنها گذاشتن همسرم. اما همسرم که خودش یدطولایی در فعالیت های جهای دارد گفت حال من بد نیست. برو که اوضاع بیمارستان ها خراب است. با اصرار او تصمیم گرفتم به بیمارستان بروم. این سخت ترین تصمیم زندگی ام بود، روز اول صبح زود ساعت 4 از خواب بیدار شدم. تا ساعت 6 که باید از در خانه بیرون می رفتم هر نیم ساعت یک بار اکسیژن خون همسرم را اندازه گیری کردم. صبحانه و غذای ظهر، دارو، دمنوش و فلاکس آب جوش و بطری آب و عسل را آماده کردم و دور تختش در اتاق چیدم. محمد حسن؛ پسرم گفت مامان تو برو با کرونا بجنگ. من غذای بابا را گرم می کنم، ماسک می زنم و برایش می برم. محمد حسن 6 ساله، شد جهادگر کوچولوی خانه ما.»

روز اول حضور در بخش کرونا با یک غافلگیری عجیب

 هنوز از درستی تصمیمی که گرفته بود مطمئن نشده بود که بازهم غافلگیر شد اما این بار با یک اتفاق شیرین و دور از انتظار که از زبان خودش شنیدنی تر است؛« وارد بیمارستان شدم و همان 24 ساعت اول، شاهد صحنه های باور نکردنی و بغض های ناگهانی  بودم. کادر درمان خسته تراز آن بودند که تصور می کردیم و تعداد بیماران بدحال هم زیاد. مسئولیت تقسیم نیروهای داوطلب در بیمارستان بر عهده من بود. کار را شروع کردم. اما حال و روزم خوب نبود. سرم سنگین بود و احساس ضعف می کردم، مدام حالت تهوع داشتم. تنها حدسم این بود که کرونا از همسرم به من هم منتقل شده است. دکتر یک آزمایش اورژانسی برایم نوشت و نتیجه آزمایش شد شیرین ترین اتفاق زندگی ما بعد از چند سال. من باردار بودم. چند سالی در انتظار این نوردیده بودیم و دیگر از به دنیا آمدن بچه دوم ناامید شده بودیم اما لطف خدا مرا غافلگیر کرد آن هم درست وقتی که یا علی گفته بودم و آمده بودم وسط معرکه مبارزه با کرونا.

لبخند روی لبم خشکیده بود. خوشحال بودم اما بهت زده. خودم را جمع و جور کردم. جواب آزمایش را برای همسرم فرستادم با یک پیام تبریک تا این خبر قوت قلبش شود در روزهای اوج بیماری. نشستم در حیاط بیمارستان و فکر کردم به اینکه حالا باید چه کنم، بمانم یا بروم. گفتم چرا حالا! چه حکمتی داشت که بعد از چند سال درست در این روزها باید دوباره مادر شوم.

اتفاقاتی که در چند ساعت اول بعد از ورود نیروهای داوطلب به بیمارستان افتاد مثل نوار کاستی که خودکار به عقب بر می گردد، جلوی چشمانم تکرار می شد. تصمیمم را گرفتم. به حضرت زینب توسل کردم، به پرستار کربلا و جنینی که تازه جان گرفته بود را به او و اهل بیتش سپردم و دوباره خودم را به بالین بیماران کرونایی رساندم.»

چرا ماندید؟

چرا ماندید؟ کدام صحنه ها جهادگر داوطلبی که بعد از چند سال انتظار،تازه باردار شده و در محیط آلوده بیمارستان هر خطری جان خودش و فرزندش را تهدید می کند، مجاب به ماندن در میان بیماران کرونایی می کند؟

 آن صحنه ها و بغض ها را در چند روایت جلوی چشم ما هم می آورد.

پرستاران بیمارستان بقیه الله(عج) در تشییع پیکر "نسرین صفوی"؛ مدافع سلامت 

***روایت اول؛ کجا بودید؟! کاش زودتر می آمدید 

شب اول بعد از هماهنگی با مسئولان بیمارستان وارد یکی از بخش های بیماران کرونایی شدم و با صدای بلند سلام دادم. گفتم ما نیروهای داوطلب هستیم و برای کمک آمدیم، یکی از پرسنل خدمات که در حال ضدعفونی کردن زمین بود جلو آمد و سلام داد. بغض کرده بود، جمله اولش به دوم نرسید صورتش پر از اشک شد، با گریه گفت پس کجا بودید شما؟  با دیدن حال ناخوشش گریه ام گرفت. وقتی دید اشک من هم درآمده معذرت خواهی کرد. گفت من 36 ساعته شیفتم. در این چند روز روی هم 5 ساعت هم نخوابیدم. وقتی اتاق به اتاق برای ضدعفونی می روم هر لحظه احساس می کنم الانه که نقش زمین شوم. گفتم حالا ما آمدیم، فقط بگو چه کار کنیم و جای وسایل را نشان بده. همین الان برو استراحت کن. گفت همه خسته ایم. بهیارها، پرستارها... کاش زودتر می آمدید.

***روایت دوم؛ دیگر توان نداریم تنهایمان نگذارید

وظیفه تقسیم نیروها با من بود. قرار شد چند نفر از نیروهای داوطلب خانم برای کمک به بخش مراقبت های ویژه بیماران کرونایی بروند. باید با مسئول هر بخش صحبت می کردیم، همراه با دوسه نفر از داوطلبان به طرف بخش سی سی یو رفتیم. روی در بخش مراقبت های ویژه چشممان خورد به تصویری از «نسرین صفوی»؛ شهید سلامت. تاریخ شهادت 21 خرداد بود، دلم لرزید. وارد بخش شدیم. تعداد بیماران زیاد بود و بیشترشان بدحال، پرستارها هم خسته و افسرده. برق تازه ای در چشمانشان دوید وقتی فهمیدند برای کمک آمده ایم. برایم عجیب بود چرا پرستاران و کادر درمان با دیدن نیروهای داوطلب بغض می کردند؟ چرا قبل از آنکه جمله ها روی زبانشان بیاید، چشم هاشان با اشک های به پهنای صورت حرف می زد. پرستار داوطلب می گفت:«ما عزادارعزیزترین همکارمان هستیم که غریبانه شهید شد. خسته شدیم اینقدر مرگ دیدیم، انقدر همکارانمان، بدحال روی تخت بیمارستان می افتند و ما کاری نمی توانیم برایشان کنیم. کاش زودتر می آمدید. رقمی برایمان نمانده. حالا که آمدی تنهایمان نگذارید.»

***روایت سوم؛ وقتی همه پرستاران یک بخش، کرونا مثبت شدند

هر چه بیشتر می گذشت شرمنده ترمی شدیم از اینکه چرا اینقدر دیر به بیمارستان آمدیم. این همه نیروی جهادی و داوطلب باشند و کادر درمان اینطور خسته و بی جان. بعد از بخش مراقبت های ویژه  به قسمت ترانسفربیماران رفتیم. در این بخش، نیروها وظیفه جا به جایی بیماران را دارند. باور می کنید به جز چهار پنج نفر، تست کرونای بقیه پرسنل این بخش مثبت شده بود و همه شان مرخصی بودند. چند نفر بدحال روی تخت بیمارستان و تعدادی هم در خانه قرنطینه شده بودند. چهره آن چند نفر باقیمانده آنقدر خسته بود که حتی حال حرف زدن هم نداشتند. حضور نیروهای جهادی برایشان شبیه به یک معجزه بود. برخلاف موج اول که کادر درمان تازه نفس بودند و پذیرش نیروهای داوطلب برایشان سخت بود، این بار، همه بخش ها پیگیر حضور جهادی ها شده بودند.

 ویار به بوی بیمارستان و خدمت داوطلبانه

با این سه روایت حجت را بر خودش تمام شده می دید که بماند و جا نزد و از ادامه این راه برایمان می گوید؛

«من ماندم و با همه سختی ها هر ساعت که در بیمارستان می گذشت بیشتر ایمان می آوردم به درستی  تصمیمی که گرفته بودم. حال همسرم هر روز بهتر می شد اما حال جسمی من هر روز بدتر. بارداری من از آن بارداری های سخت و نفس گیر است. از آن بارداری هایی که حالت از بوی همه چیز بهم می خورد و حالت تهوع یک لحظه هم دست از سرت بر نمی دارد. من هر روز یک چوب دارچین کوچک و برگ به لیمو در ماسکم می اندازم تا بوی بیمارستان و بوی ماسک حالم را بد نکند. اما به حضور ما نیاز است. حجم کار در بیمارستان زیاد است. مرگ های پی در پی بیماران و همه امیدهایی که یک جا نا امید می شود و نیروهای داوطلب علاوه بر کمک به بیماران و پرستاران، واسطه بیمار و همراهان می شوند.همه این سختی ها را به جان می خرم و دلخوشم به دعای خیر بیماران و کادر درمان، وقتی حضور نیروهای داوطلب را در سخت ترین روزها معجزه می دانند.

معجزه حضور پرستار داوطلب در بیمارستان

 گاهی از بغض پرستاران می گوید و گاهی از ماجراهای بیماران کرونایی. اما همذات پنداری او با  بیمار جوان وماجرای یک توسل مشترک، شنیدنی تراست؛«می دانید بدترین اتفاق بیمار کرونایی در بیمارستان چیست؟ بعد از درد و اضطراب و ترس از مرگ ، این تنهایی است که برای خیلی ها غیرقابل تحمل است. حجم کار آنقدر زیاد است که پرستاران نمی توانند و وقتش را ندارند تنهایی بیماران  را پر کنند و بهشان روحیه بدهند.

 یک شب خانم جوانی را که مبتلا به کرونا شده بود با حال بد بستری کردند. از شدت اضطراب و ترس، ضربان قلبش پایین می آمد. کنار تختش نشستم. گفتم مادر شدی؟ نفسش سخت بالا می آمد و نمی توانست درست حرف بزند. با حرکت دادن سرش حالی ام کرد کرد که مادر است و حتما مهرمادری و ترس از تنها ماندن فرزند دلیل اضطرابش بود. گفتم می دانی خدا حواسش به مادرها هست؟ من باردارم و پرستار داوطلب، تازه فهمیدم دوباره مادر شدم اما ماندم تا در کنار شما باشم. خودم و بچه ام را سپردم به حضرت زینب. تو هم خودت و بچت را بسپر به خانم حضرت زینب(س).همین طور که حرف های مرا می شنید اشک از گوشه چشمش سرازیر می شد. برای آرامش او و آرامش خودم چند فراز از دعای هفتم صحیفه سجادیه را که از بر کرده بودم زمزمه کردم؛" یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ..." آرام تر شد. چشمم افتاد به صفحه نمایش مانیتور. دیدم ضربان قلبش بالا آمد. دو روز بعد حالش بهتر شده بود و مرا که دید با گریه شروع کرد به دعا کردن. گفت تو آن شب سفیر اهل بیت بودی که آمدی بالا سر من و  آرامم کردی.

مراسم عروسی و ابتلای مادرشوهر و عروس به کرونا 

کرونا با هیچ کس شوخی ندارد. جنگنده بودن این ویروس و سرناسازگاری داشتنش با  آنها که جدی اش نمی گیرند را فقط می توان در بیمارستان ها دید. «خیرالنساء زکی خانی» از سهل انگاری یک خانواده و ماجرای عروسی می گوید؛«اوایل حضورمان در بیمارستان، یک مادرشوهر و عروس با حال ناخوش و تست کرونای مثبت بستری شدند. روز دوم کمی حالشان بهتر شده بود. مادرشوهر، خانم سالمندی بود که بی تابی می کرد. بیشتر از خودش نگران عروسش بود. من مرتب به او و عروسش سر می زدم. فقط می گفت:" تو رو خدا به پسرم زنگ بزن. بگو با من حرف زدی. بگو عروسم را دیدی و حالمون خوبه."

 گفتم:" چرا اینقدر بی تابی مادر؟ خوب می شی انشاالله. با گریه گفت:"من اصرار کردم عروسی بگیرن. گفتم یک پسر دارم و کلی آرزو. عروسم و پسرم به خاطر اصرارهای من عروسی گرفتند. چند روز بعد ازمراسم عروسی حال هر دومان بد شد.عروسم جوان است، به خاطر ندانم کاری من افتاده روی تخت بیمارستان. اگر بلایی سرش بیاد من دق می کنم."

تازه داماد به جای ماه عسل و خانه نو، حیاط بیمارستان شده بود خانه اش و کارش شده بود گریه. بچه های جهادی که نقش واسطه میان بیمار و همراه را داشتند سعی می کردند او را آرام کنند. روز چهارم، من تازه به بیمارستان آمدم که دیدم حال عروس جوان بد شده و نمی تواند نفس بکشد. ضربان قلبش پایین آمد و به سرعت او را به بخش آی سی یو بردند. مادرشوهر که حال خودش هم خیلی خوب نبود ضجه می زد و خودش را به در و دیوار می زد. هر چقدر سعی کردیم آرامش کنیم فایده نداشت.

سرنوشت این تازه عروس چه شد؟می گوید:« تا آنجا که من پیگیر بودم به کما رفته بود و سطح هوشیاری اش پایین بود. دکترها امیدی به بازگشتش نداشتند. خانم میانسال را بعد از یک هفته مرخص کردند، اما شبیه مرده های متحرک شده بود و من هنوز نگرانش هستم.» 

دلخوشم به اینکه به گوش رهبری برسد...

« با وجود بارداری تا کی قرار است بیمارستان بمانید؟» می گوید جوابم به این سوال پاسخی ست به همه زخم زبان ها؛«اگر خدا سلامتی بدهد، تا نابودی این ویروس در کنار جهادگران می مانیم. خیلی ها زخم زبان زدند که به فکرخودت نیستی به بچه ات رحم کن. تو مسئول جان بچه ای هستی که در شکم داری. گفتم مگر پرستاری که باردار است و با شکم برآمده پای بیماران ایستاده یا آن پرستاری که بیمار شده و سرم به دست، سرکار می آید چه فرقی با من می کند؟ از اینها که بگذریم  بعد از دعای خیر بیماران و پرستاران دلخوشم به اینکه به گوش حضرت آقا برسد ما میدان را خالی نکردیم. به گوششان برسد نیروهایی هستند که حاضرند از خودشان بگذرند تا به عهدی که دارند پابند باشند.

منبع: فارس

منبع: جنوب نیوز

کلیدواژه: بیماران کرونایی نیروهای داوطلب بعد از چند سال پرستار داوطلب حضور نیروهای کادر درمان زکی خانی صحنه ها موج دوم موج اول

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.jonoubnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جنوب نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۹۱۹۲۰۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کسانی که واکسن آسترازنکا تزریق کرده‌اند بخوانند | این واکسن کرونا خونمان را لخته کرده است؟

همشهری آنلاین – آرش نهاوندی: این اتفاق در حالی رخ می‌دهد که همانگونه که در گزارش روز ۱۳ اردیبهشت روزنامه همشهری نیز به آن پرداخته شد، ایران هم در زمان اوج ویروس کرونا از وارد کنندگان واکسن کرونا بود، تقریبا ۱۲درصد واکسن‌های وارداتی به ایران هم آسترازنکا بود، چیزی حدود ۲۵ میلیون دوز، به همین دلیل یک نگرانی جدید از تزریق این واکسن در اذهان عمومی شکل گرفت.

هشدارها و توصیه‌ها در ایران

نگرانی‌ که البته به گفته متخصصان تنها در صورت بروز عوارض در همان روزها و هفته‌های ابتدایی تزریق واکسن جدی است اما با گذشت دو سال از زمان تزریق و نبود علائم، دیگر خطری وجود ندارد.

البته در همان ماه‌های شروع واکسیناسیون در ایران و انجام ارزیابی‌های اولیه روی واکسن آسترازنکا توصیه‌هایی به عدم تزریق واکسن آسترازنکا برای گروه‌های سنی خاص(افراد زیر ۴۰ تا ۵۰ سال به ویژه زنان) مطرح شد.

مرگ‌هایی که باعث توقف واکسیناسیون در اروپا شد

البته تزریق آسترازنکا تنها منجر به بروز عوارض نشده و از آنجایی که مهمترین عارضه آن لخته شدن خون است، مرگ‌هایی به دلیل تزریق این واکسن نیز گزارش شده است. در همان ابتدای واکسیناسیون اتریشی‌ها از مرگ یک پرستار به دلیل اختلال انعقاد خون بعد از تزریق آسترازنکا خبر دادند، پس از آن هم مصرف‌کننده دیگری در این کشور دچار آمبولی ریه شد. همزمان در دانمارک هم یک مرگ و بروز خونریزی مغزی در بیمار دیگر ناشی از تزریق واکسن ثبت شد. مرگ‌هایی که به صورت موردی در دیگر کشورها هم گزارش می‌شد و توقف استفاده از این واکسن را در این کشورها در پی می‌آورد. موج توقف تزریق واکسن‌های آسترازنکا در اروپا از اسفند ۹۹ آغاز شد، ابتدا نروژ، ایسلند، بلغارستان، اتریش، هلند،‌ دانمارک و ایرلند و پس از آن‌ها، فرانسه، آلمان و بریتانیا، استونی، لیتوانی، لوکزامبورگ، رومانی و لاتویا دستور توقف واکسیناسیون با این واکسن را دادند.

بیشتر بخوانید:

واکسن کرونای آسترازنکا چقدر تهدیدتان می‌کند؟ | اشتباهاتی که مردم را به تزریق این واکسن ترغیب کرد

اگر واکسن آسترازنکا زده‌اید، بخوانید

اکنون و پس از چند روز از تائید بروز عوارض نادر با تزریق واکسن آسترازنکا توسط شرکت سازنده و گذر بیش از دوسال از ممنوعیت آن در تعدادی از کشورهای اروپایی، شرکت آسترازنکا تصمیم به جمع آوری، پس گرفتن و حذف عرضه این واکسن در سراسر دنیا گرفته است.

پس گرفتن، جمع‌آوری و حذف تنها به دلایل تجاری!

به گزارش تلگراف، شرکت سازنده آسترازنکا دلایل تجاری را برای کنار گذاشتن این واکسن ذکر کرده است. این شرکت به طور داوطلبانه «مجوز بازاریابی» خود را در اتحادیه اروپا پس گرفته و در بیانیه‌ای اعلام کرده که واکسن دیگر تولید نمی‌شود و دیگر نمی‌توان از آن استفاده کرد.

مواجهه آسترازنکا با شکایت ۱۰۰ میلیون پوندی

آسترازنکا به دلیل پذیرش اسناد ارائه شده به دادگاه در مورد یک عارضه جانبی نادر ناشی از تزریق این واکسن، با شکایت ۱۰۰ میلیون پوندی در بریتانیا مواجه است. آسترازنکا در دادگاه پذیرفته است است که واکسن‌های آن می‌تواند در موارد بسیار نادری باعث ایجاد TTS یا ترومبوز همراه با سندرم ترومبوسیتوپنی شود یا به عبارت ساده تر لختگی خون یا کاهش پلاکت‌های خون شوند. ترومبوز در واقع به موقعیتی گفته می‌شود که یک لخته در داخل عروق سالم تحت شرایطی خاص ایجاد شود که می‌تواند مانع جریان خون در عروق شود. اگر این لخته یا تکه‌ای از آن در بدن شروع به حرکت کند به آن ترومبوآمبولی می‌گویند.

عوارض واکسن چه علائمی دارد؟

ترومبوز همراه با سندرم ترومبوسیتوپنی (TTS) یک بیماری نادر اما جدی است که با تشکیل لخته‌های خون همراه با سطوح پایین پلاکت‌ها در خون مشخص می شود. این عارضه عمدتا با واکسن‌های خاص COVID-۱۹، به ویژه واکسن‌های ناقل آدنوویروس مانند آسترازنکا و واکسن «جانسون و جانسون» مرتبط بوده است.

ترومبوسیتوپنی معمولا در عرض چند روز تا چند هفته پس از واکسیناسیون ظاهر می شود. علائم شامل سردرد شدید، درد شکم، تورم پا، تنگی نفس و علائم عصبی است. این علائم می‌تواند نشان دهنده تشکیل لخته‌های خون در قسمت‌های مختلف بدن مانند مغز، شکم یا ریه‌ها باشد.

علت دقیق TTS به طور کامل شناخته نشده است، اما اعتقاد بر این است که شامل یک پاسخ ایمنی است که توسط واکسن ایجاد می‌شود، که منجر به لخته شدن غیر طبیعی و تخریب پلاکت می شود. تشخیص این عارضه نیاز به ارزیابی بالینی، مطالعات تصویربرداری برای تشخیص لخته‌های خون و آزمایش‌های آزمایشگاهی برای تایید تعداد پایین پلاکت‌ها دارد.

کد خبر 850366 منبع: همشهری آنلاین برچسب‌ها کرونا سلامت واکسن آسترازنکا خبر مهم كرونا در ايران واکسن کرونا پزشکی

دیگر خبرها

  • واکسن‌های آسترازنکا از سراسر جهان جمع‌آوری می‌شوند
  • کسانی که واکسن آسترازنکا تزریق کرده‌اند بخوانند | این واکسن کرونا خونمان را لخته کرده است؟
  • مرکز پرستاری همپای سلامت در تهران را بشناسید
  • واکسن های کرونا آسترازنکا از بازار جهانی جمع شد
  • ۲۶ مرکز دیالیز در آذربایجان‌غربی به بیماران خدمات ارائه می‌دهند
  • ماماها، زنان را به زایمان طبیعی تشویق کنند
  • ۲۶ مرکز دیالیز در آذربایجان‌غربی ارائه خدمات می‌دهند
  • سارق کارت بانکی بیماران و کادر بیمارستان دستگیر شد
  • تماس منافقین برای تخلیه اطلاعاتی پرستار بیمارستان محل حضور شهید سلیمانی‌ | بشنوید
  • نجات ۴۳ هزار زن باردار در مناطق درگیر سیل بلوچستان